-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 15:46
نگاه می کنم، نمی بینم چشم مرا هوای تو پر کرده گوش می کنم، نمی شنوم گوش مرا صدای تو پر کرده انگار نه انگار که تو مهمونی بودم، انگار نه انگار که همه شاد بودند و می خندیدند، انگار نه انگار... واسه خودم یه گوشه وایساده بودم و گیلاس خالیم هم دستم بود. نگاهی به دستام انداختم، چقدر شبیه دستای مهربون و سادهء تو بود! از همون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 22:28
کوه با نخستین سنگها آغاز می شود، و انسان با نخستین درد... من با نخستین نگاه تو آغاز شدم. ... گامی خسته بر می دارم، کاغذهای کاهی دفتر شعرم که سادگی تو را به یادم می آورد و تو که همهء آسمان و زمینم پر است از بودن تو! گامی دیگر بر می دارم، از تو دورم. دور اما با تو! دور اما مشتاق، دور اما صبور! گامی دیگر بر می دارم، نور...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 15:11
...ای اسیر سایه های سرد و تاریک میرسه نالهء شب از دور و نزدیک آبیِِ رویاتو به سیاهی نفروش من نمی ذارم بشی اونجا فراموش ...نشستیم کنار پرچین زندگی و به افق بی نظیرش خیره شدیم... چقدر این چشم انداز زیبا بود، اما حیف که زیباییش واسه من بیشتر از یه منظره نبود، منظره ای که فقط چشم نواز بود، نه دلنواز! تو دلم گفتم: تا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 03:12
با حریق یادها همسفرم وقتی دورم، به تو نزدیکترم ناتمامیِ همیشه، مرا به یاد «تو» می اندازد و «یاد تو»! با چشمهای بسته به تو نزدیکترم، هر چند...! راهِ هر روزه ایست که با پاهای ذهنم آشناست، و تو هستی، در تمام طول راه هستی... ــ باور کن! باهم باز تار و پود آن کوچهء آشنا را می شکافیم و در سکوت رویاهایمان فقط با همیم ــ من و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 00:44
در پی آن نگاه های بلند حسرتی ماند و آه های بلند! دلم می خواد دوباره ببینمت،کنارت بشینم، با سنتور قدیمی و دوست داشتنی ت واسه م «الههء ناز» رو بزنی و من زمزمه کنم و تو بهم لبخند بزنی. دلم می خواد باز به حرکت سریع دستات رو سیمهای سنتور ــ با اون مضرابهای قدیمی ــ خیره بشم ودوباره با همهء وجودم تحسینت کنم. دلم می خواد باز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 21:14
به فصل گل ستم باغبان نگر که برید همان درخت که بر شاخش آشیانهء ماست ... نگاهم کرد. لبخند مهربانی بر لب داشت.نمی دانستم به چه می اندیشد. زندگی در چشمش به هر چه مانند بود، جز «زندگی» - میدانستم! لطافت بی نظیری در آن خاکستری موهایش، در چهرهء شکسته اش و در نگاه مهربانش موج می زد که قلب پاک و مظلومیت درونی اش را گواهی می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 21:54
مرا از امواج نترسانید آبی گیسوان اوست که می خواندم... چراغ را روشن می کنم، گوشهء سکوتم می نشینم و به همه چیز می اندیشم. اندیشهء فریاد زدن، اما سکوت...! پیوسته با تکرار تاریکی روشنایی را جستجو کردم و به فرداهایم نور پاشیدم، شاید... روزی...! هرگز را همیشه بر لب داشتم و امید را هرگز! کاش تجربه ای نو سنت شکنی کند و این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 فروردینماه سال 1384 13:13
با مردم شب دیده به دیدن نرسیدیم تا صبح دمی هم به دمیدن نرسیدیم همیشه پشت این سکوت، پشت این بی تکلیفی، یه حرف هست. حرفی که تکلیفه، حرفی که مثه برف تو زمستون، مثه گل واسه گلدونه. اما نمی دونم چرا هیچوقت، هیچکس نبودش رو، یا بهتره بگم کمبودش رو، حس نمی کنه. هیچوقت هیچکس دنبالش نمی گرده! این روزا! همیشه پشت این سکوت، باز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 فروردینماه سال 1384 10:46
به سر کویت اگر رخت نبندم چه کنم واندر آن کوی اگر ره ندهندم چه کنم بهار اومد. با همهء رسم و رسومای باستانی، با دید و بازدید ها، عیدی دادن ها و عیدی گرفتن ها، شور و حال جوونی، غنچه ها و بوی تازگی و ... خلاصه با یه دنیا خوبی و پاکی. سفره هفت سین و ماهی قرمز ها منو یاد دوران کودکی میندازه! کودکی و سادگی – یه دنیا آسودگی و...