به فصل گل ستم باغبان نگر که برید
همان درخت که بر شاخش آشیانهء ماست

... نگاهم کرد. لبخند مهربانی بر لب داشت.نمی دانستم به چه می اندیشد.
زندگی در چشمش به هر چه مانند بود، جز «زندگی» - میدانستم!
لطافت بی نظیری در آن خاکستری موهایش، در چهرهء شکسته اش و در نگاه مهربانش موج می زد که قلب پاک و مظلومیت درونی اش را گواهی می داد.
گفت:
ـ نهار می مونی پیشم؟
ـ نه! کار دارم...!

سنگینی مژگانش را، پس از جواب بی رحمانهء خودم، بر چشمانش حس کردم.
طراوتی را که از آمدن من در وجودش پیدا شده بود، ناگهان از دست داد.
در هاله ای از غم گفت:
                         ـ چای می خوری؟
                         ـ آره...
                         ـ ... 

                                           
 

نظرات 9 + ارسال نظر
مهدی خاطره جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:25 ب.ظ http://khaterehmordab.blogsky.com

سلام آرش خان
بسیارزیبابود...مرسی
دلم جز مهرمهرویان طریقی برنمی گیرد
زهردر می دهم پندش ولیکن درنمی گیرد
سخن دراحتیاج ما و استغنای معشوقست
چه سود افسونگری ایدل که دردلبرنمی گیرد

[ بدون نام ] جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ب.ظ http://topoli6612.blogsky.com

آخی...نازی...خیلی قشنگ بود...

مهدی شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 04:35 ب.ظ http://www.ganj-e-sokhan.tk

سلام
واقعا عالی بود
بیشتر از همه این جمله داغونم کرد که نوشته بودیسنگینی مژگانش را، پس از جواب بی رحمانهء خودم، بر چشمانش حس کردم.
خیلی با احساس و با معنی بود
موفق باشی

نیمه تو شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:59 ب.ظ http://mylove7.blogsky.com

سلام
ممنون از نظرتون
تو هم وب لاگ زیبایی داری
اگه مایل به تبادل لینک هستی خبرم کن
موفق باشی

ایلیا یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:12 ب.ظ http://ealia.blogsky.com

آفرین برای نوشته و .... تو یک آدمی . نباش ! .

سعید یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:32 ب.ظ

سلام آرش جان
خیلی زیبا بود
باز هم منتظر نوشته های قشنگ دیگه ات هستم
موفق باشی

مریم یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:44 ب.ظ http://meslemaryam.blogsky.com

سلام!
کاش خودتو می ذاشتی جاش...اونوقت دیگه جواب بی رحمانه نمی دادی...

سمیرا جوووووون سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:54 ب.ظ http://baaghali.blogsky.com

سلام علیکم خوب هستین ( چرا سوتین نبستین؟)!؟!
من سمیرام - از تهرون ـ دوستای زیادی دارم - بدم نمیاد با شما هم دوست باشم (اگه دوست داشته باشین)
به وبلاگ ما هم یه سری بزن به صرف چای و قلیون و آجیل و شیرینی بد نمیگذره....
بابای

مهرشاد جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:07 ب.ظ

در کنارم بمان ...

این آتش عشق توست که جنگل جان مرا خاکستر کرده

اگر پشیمان هم شدی ملالی نیست

چرا که آنچه را به من بخشیدی به تو خواهم داد !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد