نگاه می کنم، نمی بینم       چشم مرا هوای تو پر کرده

گوش می کنم، نمی شنوم      گوش مرا صدای تو پر کرده

 

انگار نه انگار که تو مهمونی بودم، انگار نه انگار که همه شاد بودند و می خندیدند، انگار نه انگار...

واسه خودم یه گوشه وایساده بودم و گیلاس خالیم هم دستم بود.

نگاهی به دستام انداختم، چقدر شبیه دستای مهربون و سادهء تو بود!

از همون نزدیکی صدای موج دریا میومد، چه آرامشی تزریق می کرد!

یکی بهم گفت: امشب خوب نیستی، چرا؟!

همون لبخند غمزده و یه جواب ساده: می خوام تنها باشم!

اما تو می دونی من تنها نبودم. می دونم که مثه همیشه همه چی رو می دونی!

سنگینی پلکامو احساس می کردم، درست مثه وقتایی که میومدم و از خواب بیدارت می کردم و سنگینی پلکهای تو رو رو پنجرهء چشمای خسته و مهربونت احساس می کردم!

آروم و بی صدا از اونجا اومدم بیرون و رفتم لب ساحل، رو یه تیکه کندهء پوسیده نشستم.

نم بارونو رو صورتم احساس می کردم اما اون هم نشونهء تو بود، آخه گفته بودی بارونو خیلی دوست داری...!

حتی گاهگاهی لا به لای نسیم نیمه شب، گرمای وجودتو حس می کردم!

می دونستم اونجایی! با منی ! اما نمی دیدمت... رویای شیرین اما حقیقتِ تلخ!

حاضر بودم باقی عمرمو بدم اما میومدی و کنارم می نشستی و مثه قدیما پای حرفات می نشستم و ساکت بهت نگاه می کردم... .

اما می دونستم حقیقت چیز دیگه ایه!

اونشب نمی دونم تا کی اما تا وقتی یادمه فقط می گفتم: دوستت دارم! دوستت دارم! دوستت دارم...!

 

شب از جنگل شعله ها می گذشت

حریق خزان بود و تاراج باد

من آهسته در دود شب رو نهفتم

و در گوش برگی _ که خاموشِ خاموش می سوخت _ گفتم:

_ مسوز اینچنین گرم در خود، مسوز!

مپیچ اینچنین تلخ بر خود، مپیچ!

که گر دست بیداد تقدیر کور،

تو را می دواند به دنبال باد،

مرا می دواند به دنبال هیچ!

         
                                 

کوه با نخستین سنگها آغاز می شود،

و انسان با نخستین درد...

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.

 

... گامی خسته بر می دارم، کاغذهای کاهی دفتر شعرم که سادگی تو را به یادم می آورد و تو که همهء آسمان و زمینم پر است از بودن تو!

گامی دیگر بر می دارم، از تو دورم. دور اما با تو! دور اما مشتاق، دور اما صبور!

گامی دیگر بر می دارم، نور را خیره به شب می بینم و تو را بهت انگیز! چه شکوهی ست که از بودن تو با من، بر می خیزد! و شگفتا که سراسر نوری و شب از دور سراسر خیره!

گامی دیگر بر می دارم، و تو هستی و هنوز، با تو بودن سبب بودن من! و من از بودن تو می گویم، که تو هستی و هنوز با تو هستم تا تو!

گامی دیگر بر می دارم، و شبی تاریک است، و نگاهی روشن! که به تنهایی من می تابد، و مرا می خواند! به تو می اندیشم و

                      گامی دیگر بر می دارم....

 

 

شاگرد کند ذهنی بودم

که «فراموشی» را نیاموختم؛

آنگونه که انسان

با نخستین کلام آبی سحر،

شب را خاطره ای می انگارد

که از رشد خواب می گذشت!

نه! فراموش نمی کنم:

نه پرندهء خاموش نگاهت را

به هنگامی که شادی ماه را

                                     در چشمان من می سرود

نه سنگنایی درد غیاب ترانهء بودن را

در لحظه های خیزش نفرین و مرگ.

 

آه، اگر عشق نمی بود

مرگ، چه واژهء ساده ای می شد!


 مرا دریاب تا باور... مرا در یاب تا آخر 

...ای اسیر سایه های سرد و تاریک
میرسه نالهء شب از دور و نزدیک
آبیِِ رویاتو به سیاهی نفروش
من نمی ذارم بشی اونجا فراموش

...نشستیم کنار پرچین زندگی و به افق بی نظیرش خیره شدیم...

چقدر این چشم انداز زیبا بود، اما حیف که زیباییش واسه من بیشتر از یه منظره نبود، منظره ای که فقط چشم نواز بود، نه دلنواز!

تو دلم گفتم: تا کی...؟

انگار شنید! نگام کرد وگفت: درست می شه...!

گفتم: تو که نموندی تا درست بشه!!

گفت: تو بجای هر دو مون...!

یه لبخند غمزده گوشهء لبام نشست ولی نگاهش خیلی محکمتر از لبخند من بود!

تو دلم گفتم: نمی تونم! منو با خودت ببر!

نگاهی به شونه هام انداخت و با لبخند گفت: هنوز بالت در نیومده!!

گفتم: دستمو بگیر تا بالم در بیاد!

                                            ... لبخندی زد و... رفت.

اونقدر سریع رفت که فرصت نکردم بهش التماس کنم! یا حتی خداحافظی کنم!

 

حالا... هنوز کنار پرچین زندگی نشستم، چه منظرهء چشم نوازی!

شاید اونطرف پرچین...! نمی دونم!

 

 

... و خرقهء تبرک من دستهای توست

پس

گاهی بیا و پشت سرم لحظه ای بمان

دستی به روی شانهء من بگذار

تا از فراز شانهء من

این سطر های درهم و برهم

این شعرهای مبهم خط خورده را

                                           در دفترم بخوانی

تا سطر های تار

                                روشن شوند

تا من قلم به دست تو بسپارم

تا تو به دست من بنویسی

بعد...

_ یک استکان چای!

                           ( پس از خستگی)

_ این هم شراب خانگی ما!

_ بی ترس محتسب